به روایت پدرم ، خاطره ی دفاع مقدس به قلم آقای جواد مرادی دانش آموز کلاس ششم ابتدایی :: سروها، ......... ایستاده می مانند

سروها، ......... ایستاده می مانند

امام خمینی (ره) :قــد دلجـویت انـدر گلشـن حسـن *** یکی سروی است کاندر کاشمر نیست

سروها، ......... ایستاده می مانند

امام خمینی (ره) :قــد دلجـویت انـدر گلشـن حسـن *** یکی سروی است کاندر کاشمر نیست

سروها، ......... ایستاده می مانند

رهبر انقلاب: این را یکی از فوریّتها و اولویّتها بدانید و در درجه‌ی اوّل بروید سراغ پدر و مادرهایی که هستند و همسران شهدا - آن کسانی که همسر داشتند - یا برادران و خواهران؛ آنهایی که برادر و خواهر دارند. از آنها راجع به شهید، راجع به خُلقیّات شهید، راجع به روحیّات شهید بپرسید و اینها را در اختیار نسل جوان بگذارید. 95/7/25

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان
آخرین نظرات

سال1364روز22بهمن ساعت10صبح عملیات والفجر8شروع شد.بنده دیده بان خمپاره ی81_82دسته ادوات لشکر21 حمزه بودم.موقعیت دسته ی ما درشلمچه حدودیک کیلومترازخط عقب تربودیم چون خمپاره هایی که دسته داشت آخرین بردآن ها3کیلومتراستخاطرای دفاع مقدس از آقای جواد مرادیان دانش آموز ششم دبستان 13 آبان کاشمر

آقای جواد مرادیان این خاطره را از پدر خود که اکنون در تعاونی 17 کاشمر دفتر  پیک صبا مشغول به فعالیت هستند نقل کرده است . البته ایشان زحمت تایپ آنرا نیز کشیدند و حتی انشا آن با خودشان است .

سال1364روز22بهمن ساعت10صبح عملیات والفجر8شروع شد.بنده دیده بان خمپاره ی81_82دسته ادوات لشکر21 حمزه بودم.موقعیت دسته ی ما درشلمچه حدودیک کیلومترازخط عقب تربودیم چون خمپاره هایی که دسته داشت آخرین بردآن ها3کیلومتراست بنده عصرساعت5روانه ی خط شدم با یک دوربین ویک بی سیم همراه داشتم.حدودنیم ساعت پیاده روی کردم.دردیدگاهی که قبلا دیده بانی می کردم قرارگرفتم.بین خط ما ودشمن حدود200متربیشترنبود.تیپ دو،خط شکن بود.ساعت شروع عملیات تیپ دو با فریاد الاه اکبرازخاکریزها به طرف دشمن حجوم بردند.تمام سلاحهای سبک وسنگین شروع به کار کردند.بنده هم با بی سیم تقا ضای گلوله کردم.مسافت وگرای مناسب به قبضه ها دادم.شب عین روزبود چون منورها روی سرمان روشن شده بودند.دردیدگاهی که بودم فرمانده ی دسته ویک نیروی دیگر هم بود.من به غیر از دیده بانی با اسلحه ای که ازفرمانده گرفته بودم به طرف دشمن تیر اندازی می کردم.عملیات تا نزدیک صبح ادامه داشت.حدود6صبح دشمن کاملا عقب نشینی کرد.نیروهای خودی سنگر های دشمن را تصاحب کردند.همه خوشحال بودیم.تیپ ما چون خط نگه دار بود پیش روی حق نداشتیم از جایی که بودیم جلوتر برویم.خلاصه وقتی هوا روشن شد منطقه شناخته نمی شد!چون آنقدرگلوله به زمین برخوردکرده بودکه گودال های بزرگی ایجاد شده بود.بعضی ازبچه ها زخمی وبعضی شهیدشده بودند.دشمن هم از منطقه فرار کرده بودولی عصرهمان روز ساعت 6دشمن تک زد.تک به این معنی که دشمن باتمام نیرو  و سازماندهی آماده ی عملیات می شود. ما نقشه ی دشمن را می دانستیم همان روز عصربا تمام نیرو تک زدومنطقه ای که از دست داده بود گرفت.عملیات والفجر8هدف اصلی ایران شهر(فاو)بودکه ایران باتمام نیرو مقاومت کرد وعراق نتوانست منطقه را بگیرد.هدف اصلی ایران از منطقه ما سردرگم کردن دشمن بود.خلاصه درموقع عملیات ازعقب (پشت جبهه) چیزی چه از نظرخوراکی وسلاح به جلونمی آمد.قبل ازعملیات تمام وسیله ها باید تامین شود.ما سه شب زیرآتش بودیم حتی آب خوردن ما جوی آبی بود که ازجزیره(امل رسا)مابین ما و دشمن بود که داخل آب جنازه ی دشمن وخودی بود که داخل سنگر آب را می جوشاندیم ومی خوردیم.

 

خلاصه صحنه ی جنگ

با داستان وگویندگی

ترسیم نمی شود

فقط باید باشی و ببینی.

قابل ذکر است اقای جواد مرادی  در سال تحصیلی 1394-1393 در کلاس ششم  ابتدایی 13 ابان شهید رجایی مشغول تحصیل هستند .

نظرات  (۲)

۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۲۰ وحید کریم زاده
تشکر بابت داستان زیباتون.
۲۳ دی ۹۴ ، ۰۹:۳۳ جوادمرادی
سلام ممنون از بازید شما عزیزان....
پاسخ:
سلام علیکم .دستت درد نکنه مردی جان .
به ما سر بزن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی