خاطره ای از شهید 23 ساله محمد ابوالفضلی
قسمتی از سخنان مادر شهید:
از وقتی که دگَه حَلیش رفت،مدرسه رفت تا 5 کلاس بخوندَک تا 5 کلاس ما عیال بار بویُم 5کلاس سواد داشت و این بخوندَک. 20 سالش بود که برفت. میرَوَن به سربازی دیگر20 سال!؟ میرَوَن به سربازی سربازی رفت همه واگذاشتند.نو انقلاب.انقلاب سرپا رفته بود که گفتن دِگَه انقلاب کردن و تظاهرات بود.این ها.این بچه برفتن.همه رفقاش همه برفتن.هی یکی یکی واگذیشتن اَمَیَن،این بچه وانگذاشت بیایَه.دوسال و شیش ماه این بچه سربازی بود.دِ سربازی بود.گوفتن رفقاش که آوردن اینا رِ دِ صف کردن اَمَیَن،اَمَیَن همو بزرگترش .فِرماندَش وِر ای سر امیَه وِر او سر رفته.همین بچه محمودی مِگفت:عقیل امیَه دست این بچه را بگرفته گفته :این ممد ابوالفضلی چِنی پسریَ.گفتن دِ میونه هَمَمان از هَمَه چشم پاک ترو بزرگتر ما یَکه دگََه ندَرِم غیر از محمد ابوالفضلی خیلی پسر خوبی است.
تهیه کننده : علی قویدل
بنده برادر شهید محمد ابوالفضلی هستم این خاطرات که مادرم به لهجه کریز کوهسرخ گفتند بسیار جالب بود ممنونم ازلطف وعنایت شما
موفق وموید باشید.