پوستری زیبا ازشهید علی معصومیان شهیدی که فقط 16 سال داشت+ نماز اول وقت/سرو 55
تقدیم به روح ملکوتی حضرت امام جواد علیه السلام جوانترین امام
شهید 16 ساله دیار شهید پرور کاشمرخراسان رضوی
نام : علی نام خانوادگی: معصومیان
تاریخ تولد : 1345/07/09 تاریخ شهادت : 1361/07/13
محل تولد : قوژد محل شهادت :سومار
آقای ناصر میر جلیلی از دوستان صمیمی وازهمسایه و همکلاسیهای شهید خاطره ای از تقید ایشان به امور عبادی چنین بازگو می کند :یک روز با هم در صف نانوایی بودیم ومنتظر بودیم نوبتمان بشود که صدای اذان از بلندگوی مسجد به گوش رسید.شهید علی معصومیان به محض شنیدن اذان از صف نان خارج شد و به خانه یا مسجد رفت و بعد از اقامه نماز به صف بازگشت چون او یک فرد مومن و پایبند به مسائل دینی بود .
امام جواد می فرمایند : «اگر سمت و سوی دلتان را به طرف خدا تنظیم کنید و قصد دلتان او باشد، راحتتر میرسید تا اینکه اعضاء و جوارحتان را با اعمال سنگین خسته کنید.»
خیلی دلم میخواست از جوانترین امام یعنی امام جواد(علیه السلام) بیشتر بدانم؛ بیشتر از اینها که در هشت سالگی به امامت رسید و در بیست و پنج سالگی به شهادت؛ بیشتر از اینها که باب الحوائج است و فرزند دردانة امامِ آشنای ایران زمین. این بود که به محضر محدّث قمی رفتم و «منتهی الآمال» را گشودم.
رسول خدا صلی الله علیه وآله دربارة مادرش فرموده بود: «پدرم به قربان پسر بهترین کنیزان که از اهل نوبه است و طیّب و پاک».1وقتی مأمون تصمیم گرفت دخترش را به عقد او درآورد، بزرگان بنی عبّاس مخالفت کردند و گفتند: این کودکی خردسال است، هنوز علم و کمالی کسب نکرده است، حدّاقل صبر کن تا به کمال برسد.
مأمون پاسخ داد: شما این خاندان را نمیشناسید. علم آنان از جانب خدای متعال است و نیازی به کسب علم و تحصیل ندارند. چه بزرگ باشد و چه در ظاهر کوچک، اعلم علمایند و از همه افضل. اگر باور ندارید، علمای زمان را بیاورید تا با او مناظره کنند.
در روز مناظره وقتی یحیی ابن اکثم یک سؤال طرح کرد و امام آن را به بیش از بیست سؤال تبدیل کرد و صورتهای مختلف مسئله را برشمرد، همه در تحیّر ماندند و بخش کوچکی از عظمت مقام امامت او را به چشم دیدند.
همین که از میان جمعیتِ ملاقات کنندگانِ حضرت برخاست تا حاجتش را بخواهد، امام لبخند شیرینی به چشمانش هدیه داد و بی مقدّمه فرمود: «ای ابو یعقوب! نام او را احمد بگذار!»مرد از لحظهای که قافلة حاجیان به طرف مکّه حرکت کرده بود، تصمیم داشت از امام بخواهد که برای پسر بودن فرزندی که در راه داشت، دعا کند.
حالا امام، پیشاپیش هم نیّتش را خوانده بود هم از اجابت خواستهاش خبر داده بود.
امام را درکنار دجله ملاقات کرد. میخواست چیزی بگوید که حضرت را از بزرگ نمایی شیعیانش گلهمند کند. گفت: شیعیانت ادّعا میکنند که تو مقدار آبی که در دجله هست و وزن دقیق آن را میدانی!
امام نگاهی به موجهای دجله افکند و فرمود: «آیا خداوند متعال قدرت دارد که این علم را به پشهای تفویض کند یا خیر؟»
مرد گفت: قدرت دارد.
حضرت پاسخ داد: «من نزد خدای متعال، نه از پشه، که از بیشتر خلق خدا گرامیترم.»
سلام عالی است ایشان از اقوام ماهستند
خوش حال شدم که این شهید را دراین وبلاگ مشاهده کردم