نهضت وصیت‌نامه‌خوانی برای جلوگیری از تحریف شهدا‎ :: سروها، ......... ایستاده می مانند

سروها، ......... ایستاده می مانند

امام خمینی (ره) :قــد دلجـویت انـدر گلشـن حسـن *** یکی سروی است کاندر کاشمر نیست

سروها، ......... ایستاده می مانند

امام خمینی (ره) :قــد دلجـویت انـدر گلشـن حسـن *** یکی سروی است کاندر کاشمر نیست

سروها، ......... ایستاده می مانند

رهبر انقلاب: این را یکی از فوریّتها و اولویّتها بدانید و در درجه‌ی اوّل بروید سراغ پدر و مادرهایی که هستند و همسران شهدا - آن کسانی که همسر داشتند - یا برادران و خواهران؛ آنهایی که برادر و خواهر دارند. از آنها راجع به شهید، راجع به خُلقیّات شهید، راجع به روحیّات شهید بپرسید و اینها را در اختیار نسل جوان بگذارید. 95/7/25

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات

 هنوز در شب والفجر هشت مانده دلم/ که از رها شدن دست همرهان خجلم

شهدا را خوب یادم هست. چهره‌هایی که در مه خاطراتم می‌درخشند. شهدا همیشه وسط دعواها یادم می‌آیند، در‌حال انجام‌دادن کاری، و کیست که دو خط علم دین‌ خوانده باشد و نداند که قول و فعل ارزشی مشابه هم دارند. شهید براتعلی حبیبی را سر خرمن به یاد می‌آورم و روی تریلی که با هم گندم‌ها را می‌بردیم. شهید حسن رمضانی را در کتابخانه به یاد می‌آورم و وسط دعوایی که در کوچه اتفاق افتاده بود و او به طرفداری کسی وارد میدان شده بود. شهید محمد‌حسین مودب را در‌حالی به یاد می‌آورم که خون قاچاقچی را پشت تویوتای نیروی انتظامی نشانم می‌داد و می‌گفت تیرخورده، انداختمش پشت وانت، امیدوار بودم که خلاص شود؛ ولی زنده ماند و می‌ترسم که چند روز بعد به هر نحو برگردد سر کارش و دوباره سربازهای طفلکی مرا شهید کند. از محمد‌حسین ‌بیشتر خاطره دارم و هر‌چه هست، همین‌طورهاست. گریه می‌کرد برای سرباز شهیدش و من با خودم بردمش عروسی که دلش وا شود. شهیدان را در تشییع‌ها به یاد دارم که خانواده‌هایشان فریاد می‌زدند و به صدام و آمریکا و شوروی مرگ و لعنت می‌فرستادند. شهیدان را با چهره مادرانشان به یاد می‌آورم که بر سر جنازه می‌غریدند که گریه نکنید، دشمن‌شاد می‌شویم! شهیدان صامت و ساکت نیستند. برای من که با شهیدان زیسته‌ام و دیدمشان، شهیدان حرف می‌زنند. درست است که شهیدان را در‌حال چوب‌بازی در عروسی برادرم هم به یاد دارم؛ ولی اصلی‌ترین چیزی که از شهیدان در خاطرم برجسته است، همان مرگ بر آمریکاست. چند روز پیش هم شهیدان آمدند و در بهارستان انقلاب در دهان جمعیت میلیونی حرف گذاشتند. مرگ بر آمریکا را نمی‌شود از دهان شهیدان گرفت. شهید زنده است و نزد پروردگارش روزی می‌خورد. نمی‌شود شهید را تهدید کرد یا به طمع لقمه‌ای خرید. شهید با فریاد شهید است؛ وگرنه چه فرقی بود میان شهید و غیر شهید؟ اگر قرار نبود شهیدان فریاد بزنند مرگ بر آمریکا و اگر قرار نبود شهیدان در‌حال مجاهدت و کار باشند، چرا اصلا شهید شدند؟ شهدا دست ما را گرفتند. چند روز قبل از اینکه این غواص‌ها بیایند، شعری نوشتم که آغازش با ذکر شهدای غواص کربلای‌چهار بود و در اوج دل‌گرفتکی از شرایط این روزها از این شهدا استمداد کردم. در این شبانه که غواص درد مواجم/ به دستگیری یاران رفته محتاجم و شهدا به دستگیری ما آمدند. این روزها در شبکه‌های اجتماعی می‌بینم که برخی حرف‌های بی‌خودی می‌زنند. شهدا را رنگی نکنیم!‌ این حرف‌ها را کسانی می‌زنند که قرآن را نمی‌شناسند. من و شما که باشیم که بتوانیم رنگی به شهدا بزنیم. آنکه با حقیقت وجود پیوسته است را مگر ما ساکنان عالم مجاز می‌توانیم رنگی بزنیم. خداوند حافظ کلمات خویش است و شهیدان ناب‌ترین تکلم الهی‌اند. ممکن است پیروان سامری تلاش‌هایی کنند تا چهره حقیقت را تحریف کنند؛ ولی حقیقت کوبنده است و دیر یا زود رخ می‌نماید و سحر سامری‌ها و گوساله‌ها را باطل می‌کند. به همه کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند، پیشنهاد می‌کنم که نهضت وصیت‌نامه‌خوانی راه بیندازیم؛ شما هم بیاورید وصیت‌نامه‌ها را و ما هم می‌آوریم و اگر از دل این‌همه وصیت‌نامه یک کلمه درباره لزوم پذیرش کدخداها و کدخدایی‌ها پیدا کردیم، ما همه حرف‌های شما را می‌پذیریم. اگر یک کلمه در ستایش زندگی مادی به هر قیمتی یافتیم، ما دست شما را می‌بوسیم. وصیت‌نامه‌ها بهترین داور و حکم میان ما و کسانی هستند که به هر دلیل دم از تحریف شهدا می‌زنند؛ همان‌گونه که وصیت‌نامه امام‌، حکم عادل میان ما و تحریف‌کنندگان تصویر امام شهیدان هم هست.

هنوز در شب والفجر هشت مانده دلم/ که از رها شدن دست همرهان خجلم

تازه‌ترین سروده علی محمد مودب با عنوان «به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست» برای انتشار در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفت.

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، نحوه حرکت هر یک از گروهان‌های غواصی در اروندرود در والفجر هشت به صورت سه ستون با فاصله های ده متری از یکدیگر بود که برای جلوگیری از پراکندگی با رشته طنابی به هم متصل بودند. و این طناب حکایت‌ها دارد، زخمی‌ها که می‌دیدند قادر به ادامه راه نیستند و وجودشان باعث توقف حرکت است، صحنه‌‌ای عجیب را به نمایش می‌گذارند! آرام طناب را رها می کردند و خودشان را به امواج اروند می‌سپردند و می‌رفتند...

با این مقدمه تازه‌ترین مثنوی علی محمد مودب با عنوان «به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست» در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفت و منتشر می‌شود.

سکوت وارم و دانی که حرف­‌ها دارم
بسا حکایت ناگفته با شما دارم

پر از شکایتم از کربلای چار به بعد
و از شکفتن گل­‌های بی قرار به بعد

مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقه امواج سرد اروندم

هنوز در شب والفجر هشت مانده دلم
که از رها شدن دست همرهان خجلم

در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم

اگرچه دور گمانم نبود دیر شوید
قرار بود شهیدانه دستگیر شوید

جهان همیشه همین است موج از پی موج
گذشتنی است شهیدانه فوج از پی فوج

اگر چه حلقه آن دست‌های خسته گسست
گذشته‌اند ز دنیا به رقص، دست به دست

زمانه چیست؟ همین هیچ، ازدحام بلاست
زمینه اَتن جامیان جام بلاست

زمین زمینه رقصی است مست و دست به دست
همین میانه میدان، در این مجال که هست

در این جهان که به جز های و هو صدایی نیست
به جز میانه میدان جنگ، جایی نیست

به جز دو راهی تسلیم و جنگ راهی نه 
به جز نگاه خدا، هیچ سو نگاهی نه

تویی و قبضه شمشیرت و رهایی­‌ها
وگرنه کاسه چشمی پر از گدایی­‌ها

نه مهربان­تری از نطق ذوالفقار علی 
بمان چو مالک و عمار او کنار علی

نه رحم می­‌کند آن را که بهره­اش زخم است

نه زخم می­زند آن را که چاره­‌اش اخم است

ولی ولی ست ولی تو اسیر دل­دله‌ای
اسیر خشم و خشوعی، شکایت و گل‌ه­ای
ولی ولی ست ولی تو تو تنگ حوصله­‌ای

قسم به حرمت عمری که عهد نشکستم 
که در شنای جهان با شهید همدستم

به ورطه­‌ای که سکون جز هلاک چیزی نیست

به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست

من از مذاکره با نفس خویش می­‌ترسم

زهول روز جزا پیش پیش می­‌ترسم

نه غیر نفس تو در هستی اژدهایی هست

نه غیر عربده­‌ات در جهان صدایی هست

خروش دیو به جز وهم و خوف و خاطره نیست

دلت سکوت کند حاجت مذاکره نیست

من از بهشتم و شیطان نصیحتی است به من

و هر مواجهه تقدیم فرصتی است به من

مباد این بگذارم به مکر و آن بشوم

در این معامله­‌ها مفت و رایگان بشوم

اگرچه بزم­نشینم به رزم شهره­‌ترم

سکوت کرده­‌ام اما به عزم شهره­‌ترم

به شام بزم ظریفم، به روز رزم حریف

به روز رزم حریفم، به شام بزم ظریف

به خاکریز ظفر قاسم سلیمانی

شکوه پنجه رزم حریف ایمانی

دلی مقدس چون تیغ خون­چکان علی

و یا نه تیغ بلیغی است چون زبان علی

ز شور زندگی است این که مرگ می­‌جوید

مگر به اذن ولی جمله­‌ای نمی‌گوید

علی به معرکه هم تیغ در هوا نزده است

به یک فراری هم زخم نابجا نزده است

نه کشته است کسی را که زخم، کافیِ اوست 

نه زخم کرده تنی را که اخم، نافیِ اوست

چنین حریفِ ظریفی خدا نصیب کند!

چنین ظریف حریفی خدا نصیب کند!

ز خیمه دل به یکی لانه کبوتر کند

علی که خیمه ابلیس را ز بُن برکند

گذشت و خیمه و خرگاه را به صحرا ماند

پرید و خیمه دنیا ز بال او جا ماند

دلم علی ست، علی ذکر لحظه‌های من است

چه باک هر چه؟ خدای علی خدای من است

ز بندگان علی پیر ما یکی علی است

به بندگان علی، بنده علی ولی است

منم که بیرق ایثار روی دوش من است

جهان پر از خبر غیرت و خروش من است

به خوان نشسته­‌ام اما ز هفت خوان رَسته

فریب نان نخورد کاو ز بند جان رَسته

به خوان نشسته­‌ام اما به چشم و دل سیرم

نه قورباغه­‌ام از هر چه آب و گل سیرم

به غیر لقمه عزت، مرا صلا مزنید

تعارفم به مگر خاک کربلا مزنید

که کربلایی‌ام و از بلا نپرهیزم

اگرچه راه ببندد یزید و چنگیزم

هلا جماعت احزاب، نسل سلمانم

همین بس است مرا خندقی، مسلمانم

به  جنگ و حیله و تحریم، من نمی­‌شکنم

به هیچ قیمت، قدر وطن نمی­‌شکنم

زبان تیغ مرا گوش­تان شنیده بسی

ز دست غیرت من خورده هم کشیده بسی

شما کرید و سخن با شما اشاره بس است

برای کور همین سوسوی ستاره بس است

وگرنه سینه من شعله شعله خورشید است

تمام عمر بهارم، که هر دمم عید است

به شوق جلوه آن صبح لایزال خوشم

به بوی آمدنش با همین خیال خوشم

چه بیمِ تیغ شما، آن سوار آمدنی است

سوار آمدنی، غمگسار آمدنی است

مگر نه دستِ تهی، خیمه­‌های کِی کندم؟

مگر نَه­تان چو مگس از وطن پراکندم

به بانگ وزوزتان باز دل نخواهم باخت

گُلی که یافته­‌ام را به گِل نخواهم باخت

بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟

دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟

چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را ؟

چرا به گندم ری بازم این معامله را ؟

هزار بار اویسم، یمن یمن عشقم

خیانت و من؟ آخر چگونه؟ من عشقم!

منم که بیرق این مردمان شیفته­‌ام

مباد این­که ببیند کسی فریفته­‌ام

منم که بیرق این خیل منتظر شده­‌ام

کجا به بند شوم؟ عطر منتشر شده­‌ام!

مرا که شیشه عطرم ز سنگ باکم نیست

هزار نام خدایم ز ننگ باکم نیست

طنین نام خدایم، اذان بندگی­‌ام

به هر کجا که دلی هست شور زندگی­‌ام

من آن نیم که از این عشق­بازی آیم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده­‌نواز

به چشم بستن از این خوان عبور خواهم کرد

به پایداری و ایمان عبور خواهم کرد

که دیده مردم جان­باز، دل به نان بازند؟

که شیرهای خطر، نرد استخوان بازند؟

مرا به وعده این، آن شدن محال بود

به یک دو وسوسه شیطان شدن محال بود

به موج­‌های شهیدان قسم که می­‌مانم

در این خروش خروشان همیشه می‌­خوانم

اگر چه دور، ندارم گمان که دیر شوند

مرا به لطف شهیدانه دستگیر شوند

به ورطه­‌ای که سکون جز هلاک چیزی نیست

به غیر سجده، نصیبم ز خاک چیزی نیست

علی‎محمد مؤدب

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۳
محمدرضا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی