11 شهید دانشجوی کاشمر
پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۴ ق.ظ
1- شهید علیرضا عاصمی/دانشجوی تربیت معلم ِتهران
2- شهید علی مستغیثی نامقی/دانشجوی رشته برقِ علم و صنعت
3- شهید مهدی زارع پور/دانشجوی ریاضیِ دانشگاه فردوسی
4-شهید حسین امینی مقدم/دانشجوی مکانیکِ تبریز
5-شهیدهادی عاقبتی مقدم/دانشجوی فیزیکِ دانشگاه فردوسی مشهد
6-شهید حسین پهلوان/دانشجوی تربیت معلم ِشهید مفتح شهرستانِ فردوس
7-شهید علیرضا پرهیزگار/دانشجوی رشته آموزش ابتداییِ تربیت معلم ِگناباد
8-شهید حسین پهلوان/دانشجوی تربیت معلم ِشهید مفتح شهرستانِ فردوس
9-شهید امین الله اصغری/دانشجوی مهندسی عمرانِ دانشگاه فردوسی مشهد
10-شهید حسن اسکندری/دانشجوی مترجمی زبانِ دانشگاه تهران
11-شهید مهدی احمدنیا/دانشجوی تربیت معلم ِشهید بهشتی مشهد
- شهید حسین امینی مقدم نام دانشگاه : دانشگاه تبریز
- سال ورود : 1356
- نام پدر : امین الله
- رشته تحصیلی : مهندسی مکانیک
- مقطع : کارشناسی
- محل زندگی : کاشمر
- تاریخ تولد : 36/9/9
- محل شهادت : جزیره مجنون
- تاریخ شهادت : 62/12/5
- عملیات: خیبر
- محل دفن : کاشمر-مزارشهیدمدرس
- وضعیت تأهل : متاهل
- خاطره ای از برادر شهید امینی مقدم : وقتی بار دوم می خواست به جبهه برود قبل از شهادت، همه خانواده را دعوت کرده بود.گفتیم از جبهه تعریف کن ، ابتدا کمی از رشادت های بچه ها تعریف کرد و سپس گفت راستی یک خوابی دیده ام. گفتم بگو.گفت تهامی (شهید تهامی که هنوز به شهادت نرسیده بود) را در خواب دیدم . لباس یک دست و مرتبی پوشیده و بسیار نورانی بودند.دست در گردنش انداختم و گفتم چرا اینجوری شدی؟ گفت : دارم به خدا نزدیک می شوم. در همین حین دستی به شانه ام خورد و گفت : مقدم پاشو تهامی شهید شد. واقعا تعجب کردم و گفتم خوابی دیدم و چه خبری... منم آنجا به برادرم گفتم : حسین اینکه تو دست در گردن شهید تهامی انداختی نکنه خودت نیز میخواهی شهید شوی. حسین گفت : یعنی فکر میکنی من لیاقتش را دارم؟ دو روز بعد که عازم بود از همه فامیل خداحافظی کرد و حتی به روستا رفت و خداحافظی کرد. و دیگر از جبهه برنگشت...
شهید علی مستغیثی نامقی
- نام دانشگاه : علم وصنعت ایران
- سال ورود :
- نام پدر : عبدالله
- رشته تحصیلی : الکترونیک
- مقطع : کارشناسی
- محل زندگی : کاشمر
- تاریخ تولد : 43/8/1
- محل شهادت : ماووت عراق
- تاریخ شهادت : 66/10/27
- عملیات:
- محل دفن : کاشمر-باغزار
- وضعیت تأهل : زندگینامه
- سخنان پدر شهید مستغیثی : ما چون مسامان بودیم نامش را علی گذاشتیم . علی به مسجد جامع میرفت و اهل نماز و عبادت بود و در نماز جمعه و تظاهرات شرکت میکرد. به خواندن نماز اول وقت آن هم با جماعت اهمیت فراوانی می داد و دیگران را نیز به این امر تشویق و ترغیب می کرد. شاگرد ممتاز بود و به بقیه هم درس می داد. خیاطی می کرد و اهل خرید بود و در کار خانه کمک می کرد و اهل کار کردن و پول دراوردن بود. اوقات فراغتش را صرف مطالعه ی کتابهای مختلف درسی و غیر درسی می کرد. همیشه محارم خود را به حفظ حجاب و عفت دعوت می کرد. در برابر عقاید منحرف و ضدانقلابی بعد از امر به معروف و نهی از منکر ، به شدت برخورد می کرد. در انجام کارهای خیر و کمک به مستمندان همیشه پیش قدم بود. نهایت احترام را به من و مادرش داشت و به مادرش میگفت دعا کن تیر به قلبم بخورد و من شهید شوم و از جبهه برنگردم. یک شب بیشتر در خانه نمی ماند و باز دوباره به جبهه می رفت. او را در خواب دیدم که ان قدر خوشحال است و خوشکل شده است و با موهای بلند و زیبا بود.
۹۵/۰۵/۲۸