سرو42/روحانی شهید غلامحسین زراعتکار تنورجه +زندگینامه
زندگینامه:
غلامحسین زراعتکار تنورچه، فرزند محمد و خانم حیات باغبانی، در پنجم فروردین ماه سال ۱۳۲۴، در روستای تنورچه از بخش کوهسرخ شهرستان کاشمر متولد شد.۱
در ۵ سالگی قرائت قرآن کریم را نزد پدرش آموخت. غلامحسین علاقهی زیادی به فراگیری علوم حوزوی و دینی داشت، اما فقر مالی و نبود امکانات، مانع تحصیلات او در حوزه و سفر به شهرهای مذهبی شد.
اما او با علاقهی فراوان نزد پدرش دروس حوزوی را آموزش دید (پدرش روحانی روستا بود). اوقات فراغت را به همراه پدرش به امور کشاورزی میپرداخت.۲
وی در جوانی با خانم منوره گلیزاده ازدواج کرد که مدت زندگی مشترک آنان ۱۵ سال و حاصل ازدواج آنان ۳ دختر و یک پسر به نامهای زکیه (متولد ۱۳۵۲)، راضیه (متولد
۱۳۵۴)جلیل (متولد ۱۳۵۴)، مرضیه (متولد ۱۳۶۱) است.۳
در سال ۱۳۵۲ که پدر بزرگوارش شیخ محمد زراعتکار را از دست داد، به عنوان روحانی روستا نزد مردم پذیرفته شد و در جهت ارشاد و هدایت مردم و تبلیغ معارف اسلامی، گامهای موثری برداشت.
قبل از پیروزی انقلاب و آغاز مخالفتهای مردم و روحانیون علیه رژیم، غلامحسین نیز مردم را راهنمایی و ارشاد میکرد. به طوری که چندین بار از طرف ژاندارمری به او اخطار شده بود که علیه رژیم سخنرانی نکند. ولی او با شجاعت تمام، پیشاپیش مردم در راهپیماییها و تظاهرات شرکت میکرد.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، او داوطلبانه و فعالانه در بسیج خدمت میکرد. با آغاز جنگ تحمیلی او نیز همانند دیگر روحانیون مبارز و مخلص داوطلب اعزام شد.۴
روحانی شهید؛ غلامحسین زراعتکار، به خاطر عشق و علاقه به آرمان های مقدس نظام جمهوری اسلامی و دفاع از خاک ایران، از طرف سپاه عازم جبهه شد.۵
این روحانی مخلص و بسیجی ایثارگر، در بدو ورود به جبهه در عملیات رمضان شرکت کرد و در حین حمله به پاسگاه زید عراق (شلمچه) در تاریخ ۱۵/۵/۱۳۶۴ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به چشم راست، به شهادت رسید.۶
پیکرپاک روحانی شهید؛ غلامحسین زراعتکار، پس از تشییع، در زادگاهش روستای تنورچه کوهسرخ (کاشمر) به خاک سپرده شد.۷
وصیت نامه:
شهید غلامحسین زراعتکار در قسمتی از وصیتنامهاش چنین مینویسد: «بارالها! این وصیتنامه را در حالی مینویسم که با کولهباری از گناه به هیچ جا نبردهام. و فقط شرمنده و در مانده روی به درگاه تو آوردهام. زیرا که در رحمت تو همیشه باز هست. لطف و مهر تو چنان عظیم است که با این کوله بار عظیم، باز بندهات را میبخشی و او را میپذیری.
برادرانم! مبادا از راه خدا منحرف شوید. همیشه در مقابل ظلم پابرجا و مستحکم بمانید. از مظلوم دفاع کنید، جز از خدا نترسید.
مبادا امام، قلب تپندهی امت، را تنها بگذارید. اگر من در راه اسلام و انقلاب لیاقت شهادت را داشتم، تفنگم را بر زمین نگذارید. در راه ولایت فقیه که همانا راه اسلام است تا پای جان دفاع کنید.
مادرم! برای من شیون نکن، لباس سیاه نپوش، یک دسته گل قرمز بر سر قبرم بگذار.»