سرو110/ 4خاطره ازسردار شهید محمود ایزدی ارغا :: سروها، ......... ایستاده می مانند

سروها، ......... ایستاده می مانند

امام خمینی (ره) :قــد دلجـویت انـدر گلشـن حسـن *** یکی سروی است کاندر کاشمر نیست

سروها، ......... ایستاده می مانند

امام خمینی (ره) :قــد دلجـویت انـدر گلشـن حسـن *** یکی سروی است کاندر کاشمر نیست

سروها، ......... ایستاده می مانند

رهبر انقلاب: این را یکی از فوریّتها و اولویّتها بدانید و در درجه‌ی اوّل بروید سراغ پدر و مادرهایی که هستند و همسران شهدا - آن کسانی که همسر داشتند - یا برادران و خواهران؛ آنهایی که برادر و خواهر دارند. از آنها راجع به شهید، راجع به خُلقیّات شهید، راجع به روحیّات شهید بپرسید و اینها را در اختیار نسل جوان بگذارید. 95/7/25

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان
آخرین نظرات

سرو110/ 4خاطره ازسردار شهید محمود ایزدی ارغا

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۰۹ ق.ظ

یتیم نوازی/ توصیه های شهید/نحوه شهادت/کودتای طبس

یتیم نوازی

هادی ناصح همرزم شهید

1) اللهم الرزقنا...پیکر شهدا را که می آوردند، پاسداران اولین کسانی بودند که دور شهید جمع می شدند و فاتحه می خواندند و راز و نیاز می کردند و خانواده و خویشان شهید هم با او وداع می کردند.چند بار آقا محمود را دیدم که پس از قرائت حمد دستانش را بلند می کرد و می گفت: ((خدایا! تو را به این شهیدان قسم می دهم که شهادت را نصیبم بگردان.))

2) یتیمی در هنگام تشییع جنازه برادرم محمود و در گیر و دار و ازدحام جمعیت پسری هشت نه سال خیلی بی تابی می کرد، خودش را به زمین می زد و مرتب خود را روی شهید می انداخت. خویشان همه متعجب شده بودند. هیچکدام او را نمی شناختند. از تابوت جدایش کردند؛ ولی باز هم دور نمی شد و خودش را روی آن می انداخت.پس از تشییع جنازه درباره پسر بچه از چند نفر سوال کردم؛ خانمی خودش را مادر او معرفی کرد. علت بی تابی فرزندش را پرسیدم؛ گفت: ((شوهرم چند سال پیش از دنیا رفت و چند بچه کوچک یتیم برایم ماند؛ تا اینکه خداوند این آقای ایزدی را برای ما رساند. مثل پدر از این بچه ها سرکشی می کرد و نیازمندی هایشان را برآورده می کرد. مرتب به در حیاط می آمد و از حال و روزبچه ها خبر می گرفت و آنها هم او را چون پدر دوست داشتد. حالا این طفلک دوباره یتیمی را تجربه کرد.

طیبه ایزدی

توصیه های شهید

لحظه آخری که محمود می خواست از خانه خارج شود و به جبهه برود رو به مادرش کرد و گفت: این آخرین باری ست که مرا می بینید. من شهید می شوم. تا می توانید برای من گریه نکنید زیرا این راهی است که خود برگزیده و انتخاب کرده ام و رو به همسرش کرد و گفت: سعی کن در تربیت فرزندانم بهترین سعی را بکنی و آنها را ادامه دهنده ی راه شهدا تربیت کنی.

 علی اشرفی همرزم شهید

نحوه شهادت

یادم هست آقای ایزدی در عملیات پدافندی در منطقة شوش بر اثر اصابت ترکش خمپارة 60 به پشت سر ایشان به فیض عظمای شهادت نائل گردیدند.

خواهر شهید:

احساس مسئولیت

یادم هست یک روز با اعضای خانواده به زیارتگاهی در حوالی کاشمر رفته بودیم. بعد از چند لحظه ای که اسکان پیدا کرده و کم کم خود را برای استراحت آماده می کردیم، محمود رادیوی ماشین را روشن کرد همین که زمان پخش اخبار فرا رسید و از واقعه ی کودتای طبس خبر داد، گوئی برق محمود را گرفت از جا پرید و گفت تمام وسایل را جمع کنید که باید برگردیم. هر چه گفتیم بابا همین الان آمده ایم هنوز عرق بدنمان خشک نشده کجا برویم؟! اما ایشان اصرار می کرد و از آخر هم حرکت کردیم و به سمت کاشمر به راه افتادیم. در میان راه که علتش را پرسیدیم و گفتیم از دست شما چه کاری برمی آید؟ گفت: شاید به نیروهای سپاهی احتیاج داشته باشد.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۵
محمدرضا

ایزدی

خاطره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی