ردیاب شهدا +عکس
در مدت فعالیتم توانستم پیکر 3هزار شهید را از دل خاک بیرون بکشم. به همین دلیل هم بقیه اعضای گروه لقب «ردیاب شهدا» را به من دادند. نمیدانم چطور توضیح بدهم وقتی برای تفحص به منطقه جدیدی وارد میشدیم، حس ششمی به من میگفت که زیر این خاک شهدایی دفن شدهاند که باید آنها را خارج کنیم و تحویل خانوادهشان بدهیم.
باوجود آنکه سایر اعضای گروه تفحص نسبت به من سابقه کاری بیشتری داشتند و حتی از درجات معنوی و مذهبی بهتری برخوردار بودند، نمیدانم لطف خداوند بود یا عنایت ائمه(ع) که من در شناسایی پیکر شهدا از همه موفقتر بودم و در مدت فعالیتم توانستم پیکر 3هزار شهید را از دل خاک بیرون بکشم. به همین دلیل هم بقیه اعضای گروه لقب «ردیاب شهدا» را به من دادند. نمیدانم چطور توضیح بدهم وقتی برای تفحص به منطقه جدیدی وارد میشدیم، حس ششمی به من میگفت که زیر این خاک شهدایی دفن شدهاند که باید آنها را خارج کنیم و تحویل خانوادهشان بدهیم. ابتدا بهوسیله بولدوزری که دراختیارمان بود، خاکبرداریهای اولیه را انجام میدادیم. بعداز آن با بیلچه و وسایل دیگر و با احتیاط، خاکها را کنار میزدیم تا کمکم بقایای جسد شهدا آشکار میشد. بعداز بیرونآوردن پیکر شهدا ابتدا جیبهای لباسشان را وارسی میکردیم و هرآنچه در جیب شهید بود، شمارهگذاری میکردیم و در کیسهای میریختیم، سپس آنها را بههمراه آنچه از پیکر شهدا مانده بود، در کفنی میپیچیدیم و تحویل معراج شهدا میدادیم. قرآن، دفترچههای کوچک دعا، عکس امام و برخی عکسهای خانوادگی، بخش اعظم این اشیا را تشکیل میداد.
وقتی پیکر شهیدی را شناسایی میکردیم، همه بچهها تا شب خوشحال بودند؛ چون با این کار خانواده شهیدی را بعداز چندسال از بلاتکلیفی و نگرانی نجات میدادیم. ما اولین کسانی بودیم که حتی قبل از خانوادهشان با شهدا دیدار میکردیم؛ به همین دلیل تلاش فراوان میکردیم که استقبال خوب و در شأن شهدا انجام شود. یکی از افراد گروه که صدای خوشی داشت، با صدای بلند قرآن و دعا میخواند؛ صبح روز بعد نیز خودروهای مخصوص حمل شهدا به محل آمده و شهدا را انتقال میدادند.
قربانی برای شهدا و پیدا کردن پیکر 180 شهید
چندسالی که در گروه تفحص شهدا بودم، توانستم بیشتر مناطق جنگی جنوب و غرب را از نزدیک ببینم. در منطقه دوکوهه (اندیمشک) که مشغول به کار بودیم، به زمین باز و صحرایی رسیدیم و مشغول جستجو و کندوکاو شدیم اما هر چه بیشتر میگشتیم کمتر پیدا میکردیم. بهتازگی یکی از سربازهای قدیمی جنگ نیز به گروه ما پیوسته بود. او یقین داشت که تعدادی از سربازان بسیجی در همین منطقه گرفتار محاصره دشمن شدهاند. فرمانده گروه تفحص که حسابی ناامید شده بود، به او گفت: شاید مکان را اشتباه گرفتهاید و این گروه در منطقه دیگری گرفتار و شهید شدهاند؛ شاید هم دشمن آنها را اسیر کرده است! در همین زمان، من به فرمانده پیشنهاد دادم که برای بازشدن این گره، گوسفندی قربانی کند؛ فرمانده هم قبول کرد، از شهر گوسفندی خریده و در همان نقطه قربانی کردیم.
صبح روز بعد که برای گرفتن وضو به طرف تانکر میرفتم، ناگهان چشمم به پوتینی افتاد که از خاک بیرون زده بود. ابتدا فکرکردم پوتین خالی است اما وقتی خاکها را کنار زدم، دیدم یک پای سالم در آن قرار دارد. مشغول کندن شدم و جنازه شهیدی را خارج کردم. دور گردن شهید تعداد زیادی پلاک وجود داشت. پیداکردن آن همه پلاک، نشانه این بود که صاحبان پلاکها نیز در همین نزدیکی دفن شدهاند. سرباز قدیمی گروه خیلی خوشحال شده بود. حالا دیگر همه مطمئن شده بودند که جنازهها در همین اطراف خاک شدهاند. گروه، جان تازهای گرفته بود و دوباره مشغول کار شد. نزدیکیهای غروب بود که به یک گور دستهجمعی رسیدیم. آن شب را تا صبح روز بعد مشغول کار بودیم و 180جنازه شناسایی کردیم. خبر این کشف، حتی در روزنامهها چاپ شد؛ تعداد زیادی از مسئولان بنیاد شهید و خانواده شهدای مفقود نیز به منطقه آمدند؛ خاطره این کشف را که بیشتر شبیه معجزه بود، هرگز فراموش نمیکنم.